غزل شماره یک از حافظ شیرازی
اَلا یا اَیّها السّاقی اَدِر کأساً و ناوِلها
اَلا یا اَیّها السّاقی اَدِر کأساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
ببوی نافه ای کاخر صبازان طّره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها
بمی سّجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود نامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
مَتی ما تلق من تَهوی دَعِ الدّنیا و اهملها